عشق کمرنگ مهسا

امروز حسین اومد چتو باهم کلی حرف زدیم  بش گفتم که ارمان بم گفت عاشقمه واگه حسین منو ناراحت کنه حسینو میکشم به حسین گفتمو اون خیلی عصبانی شد بم گفت  دیگه حق نداری اسمه ارمانو بیاری فهمیدبی منم کم نیوردمو تا تونستم اسمشو اوردم بم میگه بیخود کردی اسمشو اوردی بار اخرت باشه  بعد قهر کردو خدافظی کرد و رفت 

اسمه این حرکته حسینو چی میشه گذاشت؟

1-غیرتی شد

2-حسادت

3-تنفر

 


†ɢα'§ : <-TagName->
یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:, 20:23 |- mahsajon -|

 امروز ارمان بم گفت که حسین تورو به عناون خواهر دوست داره خودش بم گفت منم خیلی ناراحت شدم به حسین گفتم و گفت که این طور نیست اون گفت عاشقمه  منم  عاشقشم دیوونشم.حسین خیلی منو دوست داره امیدوارم مشکلی پیش نیادددد


†ɢα'§ : <-TagName->
یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:, 12:12 |- mahsajon -|

 احساس میکنم دارم از دستت میدم 

احساس میکنم دیگه جایی تو قلبت برام نمونده

احساس میکنم یکی دیگه جامو برات پر کرده 

احساس میکنم با من بازی شده


†ɢα'§ : <-TagName->
شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, 13:33 |- mahsajon -|

دیشب رفتم روم دیدم حسینم اومده بش سلام کردم جوابه سلاممو نداد  بعد  رفتم خصوصیش بش گفتم ممنون از سلامت گفت ببخشید ندیدم گفتم باشه اشکال نداره هه اونم گفت ببخشید دیگه اه من گفتم چرا دعوا میکنی من مگه چیزه بدی گفتم میگه  حوصله ندارم  با خودم گفتم چرا اینکارو میکنه 

بش گفتم تو چت شده چرا اینجوری رفتار میکنی کاره بدی کردم میگه نه اصلا گفتم پس چرا  رفتارت با من سردو خشک شده میگه نه دلم گرفته .قبلا این طور نبود هر چیزی پیش میومد بم میگفت از وقتی بش گفتم هستی بش علاقه داره   نمیدونم چرا عوض شده.دلم گرفت بش گفتم خدافظ گفت بای شکه شدم اون که هر موقع میخواستم برم جلو میگرفت یا میگفت بای عزیزم یا بای مهسا حالا چرا 1 خدافظی خشکوخالی بم گفته دیوونه شدم  از روم زدم بیرون .

دلم گرفته بود تمام شب به این فک میکردم که یعنی احساسش تغییر کرده دیگه منو نمیخواد؟ نمیدونستم چیکار کنم هدفونو کرفتم  وشرو کردم به گوش دادم اهنگ اوریل به اسمه smile ویه انهگه دیگش  تا کمکم خوابم برد میرفتم مجازی ببینم شاید تو مجازی پیامی بم داده باشه اما هیچی . هیچی باورم نمیشد
 
 

 


†ɢα'§ : <-TagName->
شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, 12:5 |- mahsajon -|

 امروز هستی تو خصوصی بم گفت که عاشقه حسینه منم  خب با حسین  که دوست نبودم چرا بینشو اختلاف ایجاد

کنم گفتم جدی خوبه به دروغ بش گفتم که حسین دربارت بام حرف زده اونم هول شدو گفت چی گفته منم بش  چند تا

چیز گفتم اونم بم گفت که حسینو من به هم اس میدیم به هم زنگ میزنیم و به هم میگیم دوستت دارم 

قلبم خیلی شکته بود دلم میخواست حسینو خفه کنمو هر چی از دهنم درمیاد بگم ولی  بیخیال شدم 

به حسین گفتم که هستی عاشقشه ولی بم گفت اون منو مثه برادر میدونه من هی بش میگفتم اینطور نیست اما

اون تو کلش فرو نمیرفت که .

 


†ɢα'§ : <-TagName->
شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, 11:58 |- mahsajon -|

سلام من مهسام که تا حالا عاشقه هیچکی نشدم

چند وقتی میشه تو روم نهال با حسین حرف میزدم بیشتر توی مجازی با هم حرف میزدیم احساس میکردم زیادی بش ووابسته شده بودم میخواستم هر چی دوست دارم بش بگم اونم همین طور کلا  باهم جور بودیم  اوایل که به دنیا توی روم دعواش شده بود ازش بدم میومد اما نمیدونم چرا خیلی بش وابسته شدمو دلم نمیخواد که کسی  اونو ازم بگیرههمش ازم درباره ی این که  منچرا با ارمان زیاد میحرفم از سوال میکرد .ارمانم اومده بود خصوصیم بم گفته بود عاشقمه هه میخواسته مخمو بزنه  ولی نتونسته من هیچ علاقه ای به ارمان نداشتم  ارمان رفت خصوصیه حسین و گفت  مهسا عاشقه کیه حسینم بم گفت که من بش گفتم من عاشقه مهسام بعداز خنده اینکه چرا اینکارو کرده بم گفت تو جای خواهرمی بم بگو داداش نمیدونم ولی ناراخت شدمو دلم نمیخواست اینکار و بکنم بش گفتم اشکال نداره همون حسین گفت باشه هرجور دلت میخواد .


†ɢα'§ : <-TagName->
شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:, 11:45 |- mahsajon -|

 به سلامتی کسایی که تو خاطرمون ابدی هستن ولی ما تو خاطرشون عددی نیستیم


†ɢα'§ : <-TagName->
چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, 17:37 |- mahsajon -|

این حقم نیست,این همه تنهایی وقتی تو اینجایی

,وقتی میبینی بریدم این حقم نیست,حق من که یه عمر با تو بودم اما با تو روز خوش ندیدم... 

 


†ɢα'§ : <-TagName->
شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:, 14:31 |- mahsajon -|

سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “ چـه جمـلـه ای ! پــــُر از کـلیـشه ... پـــُـر از تـهـوع ... جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی : ” ســرد اسـت “... یـخ نمـی کنـی ... حـس نـمی کنـی ... کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه چـه سرمایـی را گـذرانـدم ...

      


†ɢα'§ : <-TagName->
جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, 18:6 |- mahsajon -|

یه وقتایی هیشکی نیست بهت بگه قشنگی. وقتی کسیو نداری، توی اون عکس دسته‌جمعی گمی. کسی نیست بگرده بین اون همه کله، تو رو پیدا کنه. تو رو نگاه کنه، بولدت کنه، سوات کنه. بگه چقد فرق داشتی. بگه اون‌موقع هم قشنگ بودی الانم قشنگی. تو هی بگی نه قشنگ نیستم قدم کوتاهه، چشام لوچه، دماغم کجه و اون هی اصرار کنه. بگه چرا چرا تو خری نمی‌فهمی. تو هی بگی کو کجا؟ اونم بگه ایناها ایناها. حواسش باشه امروز یه لباس دیگه تنته، یه کفش دیگه پاته. قشنگا که قشنگن، اونا هیچی. ما که طبق معیارای ملت قشنگ نیستیم، قشنگیمون وابسته‌اس. برای اینکه قشنگ باشی حتمن لازمه کسی باشه که بهت بگه. وقتی می‌گه قشنگ و باور می‌کنی، نگا می‌کنی تو آینه و دوس داری خودتو. با چشم اون داری نگا می‌کنی به خودت. وقتی می‌ره و تنها می‌شی، قشنگیت هم باهاش می‌ره. دوباره‌ یه‌دونه از اون معمولیاشی. دوباره یه عابر پیاده‌ای تو خیابون، یه مسافری تو مترو، یه کارمندی، فقط یه کله‌ای بین اون همه کله تو عکسای دسته‌جمعی.

                        


†ɢα'§ : <-TagName->
جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, 18:2 |- mahsajon -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 صفحه بعد